سرزمین نفرین شده
در تاریکی آرام قدم بردارید...گوشهایتان را تیز کنید... ممکن است پشت سرتان باشد...ترس همه جا هست...!
با غروب خورشید زندگی را از سر می گیرند، اما نه آن زندگی که ما میشناسیم! قلب آنها هیچ وقت نمی تپد و نشانه های حیات در آنها یافت نمی شود. در شب هنگام، از قصر و محل سکونت خود به بیرون می آیند و به جست و جوی شکار خود می روند! تصویر آنها در آینه بازتاب نمی کند، ظاهر عموماً زیبا و فریبنده شان هیولای پنهانی که در پشت این چهره وجود دارد را پنهان می کند آیا می توانید مرز خیال و واقعیت را تشخیص دهید؟! پس قدم به افسانه های ما بگذارید و در لابه لای آنها مرز واقعیت را کشف کنید...! برای پاسخ به اینکه کدام واقعیت دارند از طریق گذاشتن نظر اقدام کنید... تا پاسخ اصلی را ببینید.!
سالها پیش دانشجویان یکی از آپارتمانهای واقع در بلوک 1 صدای خنده و گریه اشباح را به وضوح شنیده بودند و بعد از مدتی با قطرات و لکه های خون تازه روی دیوار مواجه شده بودند. در منطقه ای ترسناک قلعه ای متروک و عجیبی وجود داشت. در همان زمان دختری به آن قلعه متروک وارد شد ولی وقتی می خواست آنجا را ترک کند متوجه می شود نمی تواند از در آنجا عبور کند و نیرویی مانع او می شود. وقتی در سیاهچال راه می رفت ترس وجودش را فرا گرفته بود. صداهایی که از اطراف به گوش می رسید را می شنید. او یک دختر عادی نبود اما اگر بود جای او آنجا نبود. با اینکه از وجود ارباب تاریکی با خبر بود. با غروب خورشید زندگی را از سر می گیرند، اما نه آن زندگی که ما میشناسیم! قلب آنها هیچ وقت نمی تپد و نشانه های حیات در آنها یافت نمی شود. در شب هنگام، از قصر و محل سکونت خود به بیرون می آیند و به جست و جوی شکار خود می روند! تصویر آنها در آینه بازتاب نمی کند، ظاهر عموماً زیبا و فریبنده شان هیولای پنهانی که در پشت این چهره وجود دارد را پنهان می کند
Power By:
LoxBlog.Com |